آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

برای تو

آوشم نور چشمم همیشه هرجا درباره ازشیرگرفتن کودک می خوندم فکر می کردم که یه مرحله خیلی سخت برای کودکه اما الان متوجه شدم که برای من هم به همون اندازه سخته همین الان  گاه گاهی دلم تنگ می شه برای اینکه بگیرمت تو آغوشم و با همه وجودم مهرم را در تو جاری کنم من هم به این رابطه دلبسته شده بودم مثل تو و چقدر قطع این دلبستگی برای من هم سخت بود اما برای تو مطمئنا خیلی دشوارتر بوده چرا که تو اولین بار بود که چنین چیزی را تجربه می کردی و هیچ مهارتی در آن نداشتی خیلی جای شگفتی داشت که با همه وابستگی و دلبستگی تو اینقدر مهرت به من زیاد بود که حاضر شدی خودت این سختی را تحمل کنی اما من دردی را حس نکنم. دوستت دارم فرزند عزیزتر از جانم روحم نفسم...
4 بهمن 1393

مادوباره برگشتيم

سلام بعد ازاين مدت طولاني من خيلي وقته نبودم آخه ماماني اصلا وقت آزادنداشت كه بياد و اينجابنويسه اماالان يه كم وقتمون آزادتره و مامان مي خواد دوباره برام خاطره بنويسه  من الان يكسال و ده ماهم تموم شده تقريبا ١٣/٥كيلو وزنم شده مي تونم بعضي از كلمات را مثل بدو آده بابا مامان عمه آنا را بگم. روز شنبه مامان واسه يه ماموريت اداري رفت تهران ولي من را با خودش نبرد فرداش كه برگشت من وباباييبا يه گل مريم رفتيم  فرودگاه استقبالش من خيلي دلم واسش تنگ شده بود ماماني هم همينطور دلم واسه همه ماماني هم تنگ شده بود اما ماماني وقتي تهران بود همه بووي شده بود و من ديگه نمي تونستم  ازش بخورم چن رىز هم حال مامان وهم من خيلي خوب نبوداما الان...
1 بهمن 1393
1